رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

عزیزم تولدت مبارک

رادین عزیزم! امشب اولین شبی هستش که بعد از تولدت مامان گلی در حالیکه توی رختخواب خوابیده یه کم سر حال شده و داره برای پسر نازش که الان دیگه 3 روزشه خاطره می نویسه. پسرم! روز پنج شنبه 13/7/91 ساعت 10:15 صبح شما گل پسر با دست های متبحر دکتر ایرج بینا توی بیمارستان دنا متولد شدی و بابایی، بابا جون، مامان جون و مادر جون، خاله زهرا و خاله ندا، دایی رضا و آرمین کوچولو برای اولین بار روی ماه شما رو ساعت 10:40 دیدن و همشون ذوق زده شدن. مامان گلی هم پسر نازش رو ساعت 12:15 در حالی که کاملا هوشیار و بیدار بود و چشمای خوشکلش باز باز بود بغل کرد. عزیزم وقتی بغلت کردم از شدت خوشحالی اشک توی چشام اومده بود و دلم میخواست حسابی فشارت بدم . پسر گلم ظهر ...
16 مهر 1391

هفته آخر

گلوله نور مامان (به قول خاله ندا) ! امروز جمعه هفتم مهر ماهه و فقط یه جمعه دیگه تا اومدن شما گل پسرم باقی مونده. عزیز مامان ! سه روز پیش تولد بابایی بود و ما کلی حسرت خوردیم که اگه شما فقط دو هفته زودتر به مامانی و بابایی هدیه شده بودی، روز تولدت با بابایی یکی می شد؛ ولی با این حال بابایی، عمه جان و عمو سپهر خیلی خوشحالند که ماه تولد شما پسر نازم با اونا یکی شده. گل من ! مامانی وقتی فکر می کنه که فقط یک هفته دیگه پسر نازش توی دلشه و دست و پای کوچکش رو فقط یه هفته دیگه توی دلش حرکت می ده و به کارها و حرفهای مامان واکنش نشون می ده، خیلی دلش می گیره. پسر قشنگم ! مامانی دلش می گیره چون الان هرجا که می ره شما تو دلشی و باهاشی و هیچ جا بدون شما...
8 مهر 1391

ماه مهر اومد

عسل مامان! امروز شنبه اول مهر ماهه و من و شما اولین روز مرخصیمون رو شروع کردیم. فدات بشم !  مامان دلش خیلی بزرگ شده و دیگه نمی تونه بره سر کار و از صبح تا عصر پشت میز بشینه به همین خاطر تصمیم گرفته که این دو هفته باقیمانده تا تشریف فرمایی شما رو توی خونه استراحت کنه. ولی عزیز دلم شما طبق معمول هر روز که مامان می خواست بره سر کار ، رأس ساعت 7 شروع به تکون خوردن تو دل مامان کردی و بازم مامان و بابا رو ذوق زده کردی. بابایی که دلش نمی اومد بدون من و شما بره شرکت، کلی پسر گلش رو از روی دل مامان گلی بوسید و رفت. قشنگ من! دیگه همه شمارش معکوس رو شروع کردن تا شما به لطف خدا از تو دل مامان بیایی بیرون و ما رو خوشحال کنی. من و بابایی هم هر...
1 مهر 1391
1